اینجا هرچی بخوای هست

آرامش یعنی این زبان درازی

4 / 7 / 1393 21:34 |- мя ѕнєяνιη -|

وقتی همه ی تماس های روزانه ام تبدیل میشوند به میس کال های بی مصرف
وقتی وعده ی صبحانه را جای نهار ، نهار را جای عصرانه و شام را جای صبحانه ی فردا میخورم
وقتی جای پاکت سیگار به فروشنده میگویم باکس سیگار میخواهم و تعجب فروشنده مرا قورت میدهد
وقتی هر روز از هفتاد گیگ آهنگ ، یک سلکشن ده تایی ِ آهنگ را گوش میدهم
وقتی جای همیشگی زیرسیگاری در کنار اسکنر روی میز کامپیوتر می شه
وقتی هوس مسافرت تک نفره میکنی
وقتی شبانه روز برایت سه ساعت میشود
وقتی که خوابیدن برایت سخت تر از آدمکشی میشود
وقتی که بغض ت به هیچ صراتی مستقیم نیست برای ترکیدن
وقتی وقتی وقتی ..
خبر از اتفاقی میدهد که درونت رخ داده و تو را ذره ذره میکشد

7 / 5 / 1393 22:54 |- мя ѕнєяνιη -|

 

ﺑﻨـﺪﺑﻨــﺪِ ﻭﺟـــﻮﺩﻣـ ﺑـــﻪ ﻟـــﺮﺯﻩ ﺩﺭﻣــــﯽ ﺁﯾـﺪ
ﻭﻗــــﺘﯽ ﺗـــﺼﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﻤـ ﻋﺸﻘـــﻤـ
“ ﻋﺰﯾﺰﻣـ ” ﻫــﺂﯾﺶ ﺭﺁ ﺩﺭ ﮔـــﻮﺵ ﺩﯾﮕـــﺮﯼ ﺯﻣﺰﻣـﻩ ﻣﯽ ﮐـﻨﺪ…

4 / 5 / 1393 7:18 |- мя ѕнєяνιη -|

هَـــر آבَمی مـــی مآنـَد بــِین ِ بـوבَن یـــآ نَبـوבَن !

مـــیخواهی بــِمآنـــی ،

رَفتـآری مـــی بینی کِـــه اِنـگآر بـآیـَב بـــــِرَوی !

بـــــِه رَفـــتَن کِـــه فِکـــر مـــی کُنـــی

اِتــِفآقـــی می اُفتـَב کِـــه مُنصَـــرف مـــی شَوی

ایـــن بــِلآتــَکـــلیفی خـــوבَش کُلـــی جَهـنـَمـ اَســـت

 

 جملات عاشقانه, متن های زیبا

4 / 5 / 1393 6:59 |- мя ѕнєяνιη -|

به من گفت برو گورِت رو گم کن …
    و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !
    کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
    “زبانم لال !”

4 / 5 / 1393 6:57 |- мя ѕнєяνιη -|

ﺷﻨﯿﺪﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻦ :
ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ، ﯾﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻩ ، ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ
ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ ، ﻫﺰﺍﺭﺗﺎ !
ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻢ : ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ ﻫﺰﺍﺭﺗﺎ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻩ .
ﻭﻟﯽ ....
ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ، ﺑﻪ ﻫﺰﺍﺭﺗﺎ ﺍﺯ ﺩﺭﺩﺍﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪﻩ ،
ﻭﻟﯽ ﺟﻠﻮﯼ ﯾﮑﯿﺶ ﺑﺪﺟﻮﺭﯼ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻩ !!!

8 / 4 / 1393 21:31 |- мя ѕнєяνιη -|

دوستای گلم

شرمنده من کنکور دارم نمیتونم زیاد بیام نت

خیل با معرفتید که در نبودم هم میایید سر میزنید و نظر میدید

بعده کنکور ایشالا دیگه در خدمتتونم کلا

همتون رو دوست دارم

منو فراموش نکنید این مدتی که نیستمزبان درازی

15 / 2 / 1393 23:32 |- мя ѕнєяνιη -|

اشک ها قطره نیستند..

بلکه کلماتی هستند که می افتند..

فقط به خاطر اینکه کسی را پیدا نمی کنند تا معنی انهاارا بفهمد...

 

 

مرسی واسه متن قشنگت

15 / 2 / 1393 23:27 |- мя ѕнєяνιη -|

سراغت را

از “قاصدک” که می گیرم

تابی خورده و در دل ابرها” گم می شود

غصه ام می گیرد

می دانم!

شرم دارد از اینکه،

خبر دهد،

رفتنت” همیشگی بود”

 

مرسی واسه متن قشنگت

15 / 2 / 1393 23:23 |- мя ѕнєяνιη -|

از آن روز که رفته ای ، کارت شارژ ها را سیگار می خرم و با خیابان ها و تنهایی ها حرف می زنم !

يادش به خير . . .

27 / 1 / 1393 2:12 |- мя ѕнєяνιη -|

تلخ ترین قصه دنیاست :
صبح تا شب بخندی اما شب تا صبح تنهایی سیگار بکشی …

 

27 / 1 / 1393 2:12 |- мя ѕнєяνιη -|

چند روزیست سیگار دلم را میزند

دیگر میلی ندارم به او

ولی بی انصافیست آنطور که مرا ترک کردند ترکش کنم ...

27 / 1 / 1393 2:11 |- мя ѕнєяνιη -|

حالا که رفته ای مرد شده ام !!!

بسته بسته سیگار می کشم ...

تا تو را دود کنم در خیال خسته ام ...

27 / 1 / 1393 2:10 |- мя ѕнєяνιη -|

خیالت تحقق می یابد با کمی تنهایی و پاکتی سیگار …

27 / 1 / 1393 2:9 |- мя ѕнєяνιη -|

...
.
گاهي
تمام شب را
.
.
.
.
.
بيدار نگهت مي دارد !

9 / 1 / 1393 2:2 |- мя ѕнєяνιη -|

باید بازیگر شوم

آرامش را بازی کنم

باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم

باز باید مواظب اشک هایم باشم

باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم …

8 / 1 / 1393 2:8 |- мя ѕнєяνιη -|

خَستــ ــه ام....!

امــــا تَحمـُـ ــل مـی کُنــم...

خُــ ــدایـــا روزِگـ ــارت با من و زندگیــــ ام بـَـ ـد تـــا کـــرد...!

8 / 1 / 1393 2:2 |- мя ѕнєяνιη -|

بـزرگ که میشــــوی ؛
غصـه هایت زودتـر از خـودت قـد می کشــند ،
درد هـایت نــیز !

غــافل از آنکه لبخــندهـایت را ،
در آلبــوم کـودکــی ات جــا گــذاشتــی ... !!

8 / 1 / 1393 2:0 |- мя ѕнєяνιη -|

مثل قهوه تلخ شدم این روزا....
بعد از تو...
هیچکسی رو دوست نداشتم...
حتی نذاشتم کسی بیاد تو زندگیم...
تنها موندم و تنها ادامه دادم....
اما اینروزا....
فقط دلم تو رو میخواد....
کاش برگردی....
کاش ....

26 / 12 / 1392 12:45 |- мя ѕнєяνιη -|

مَــــن ِ لــعــنــتــی !
هَـم دوسـتــ داشـتـم ؛

دُنیـــ ـــای كَـسـ ی بـاشـم . . . !

26 / 12 / 1392 12:41 |- мя ѕнєяνιη -|

22 / 12 / 1392 13:6 |- мя ѕнєяνιη -|

22 / 12 / 1392 13:6 |- мя ѕнєяνιη -|

21 / 12 / 1392 1:21 |- мя ѕнєяνιη -|

21 / 12 / 1392 1:6 |- мя ѕнєяνιη -|

خیانت است اما . . 

انقدر که با یادت بودم با خودت نبودم.

ای کاش گفته بودی عاشق دیگری شده ای . .  

من خودم هم عاشق بودم . .  

درکت میکردم .  

16 / 12 / 1392 1:20 |- мя ѕнєяνιη -|

تنهایـی یـعنی …

یـه بـغض ِ کهـنه و یـه چشـم ِ خـیس و…

یـه موزیک لایت و…

یـه فـنجون قهـوه ی ِ تـلخ…

و سیگار…

16 / 12 / 1392 1:19 |- мя ѕнєяνιη -|

 لعنت بـہ اویے ڪـہ פاصل اعتمادҐ بـہ او ٫ انداختטּ یڪ قــرص ωـردرد قبل از ωـر ڪشیدטּ
 
 لیــواטּ آب آخر شبҐ פֿـواهــد بود ..!!!

12 / 12 / 1392 22:56 |- мя ѕнєяνιη -|

 یادت باشد دلت ڪـہ شڪست
 ωـرت را بگیرے بالا.
 تلافے نڪטּ . ؋ریاد نزטּ . شرمگیטּ نباش .
 פواست باشد ؛
 دل شڪستـہ ، گوشه‌هایش تیز است.
 مبادا ڪـہ دل و دست آدمے را ڪـہ روزے دلدارت بود زخمے ڪنے بـہ ڪیטּ ،
 مبادا ڪـہ ؋راموش ڪنے روزے شادیش، آرزویت بود

 

12 / 12 / 1392 22:55 |- мя ѕнєяνιη -|

مردان هم قلب دارند....
فقط صدایش..یواش تر از صدای قلب یک زن است....
مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند..
شاید ندیده باشی..اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند..
... هر وقت زن بودنت را میبینم...
سینه ام را به جلو میدهم.....صدایم را کلفت تر میکنم...تا مبادا...
لرزش دست هایم را ببینی...
مرد که باشی...
دوست داری....از نگاه یک زن مرد باشی...
نه بخاطر زورِ بازوها!
مثل تو دلتنگ میشوم.. ولی.گریه نمیکنم...بچه میشوم....بهانه میگیرم...
تو این هارا خوب میدانی....
تمام آرزویم این است که سر روی پاهایت بزارم....
تا موهایم را نوازش کنی..
دوست دارم بدنت را بو کنم...
عاشق بویِ موهایت هستم!
من بیشتر از تو به آغوش نیاز دارم.....
چون وقت تنهاهیم....خاطره ی تو مرا امیدوار میکند....به همه ی دنیا!
تا برای خوشبختیت....لبخندت...آرامشت....تلاش کنم..

من مرد بودنم را مدیون زن بودنت هستم!

..این بود قسمتی از درد دل مردانه..
تو فقط این ها را با زن بودنت میفهمی.......!

12 / 12 / 1392 22:50 |- мя ѕнєяνιη -|

به ي جايي ميرسي كه ديگه با هيچي خوشحال نميشي....

هيچي هم ناراحتت نميكنه....اين بي تفاوتي خيلي خطرناكه...

---------------------------

خدایا یادته آوردمش پیشت گفتم:اینو میخوام،گفتی:بهتر از اینو بهت میدم.یادته پا کوبیدم زمین گفتم:
فقطوفقط همین.اما تو آهی کشیدی و گفتی
آخه قولشو ب یکی دیگه دادم…

----------------------------

ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﻮﺩ، امروز بغضش تو گلوت

---------------------------

یه وقتایی ..
آدم یهویی می فهمه چقدر تنـهاست

12 / 12 / 1392 22:26 |- мя ѕнєяνιη -|

سلام دوستان یه چند مدتی نبودم نتونستم آپ کنم

ممنون از همتون که تو این مدت سر زدید وتنهام نزاشتید

دوستون دارم شدید زبان درازی

12 / 12 / 1392 22:24 |- мя ѕнєяνιη -|

اسمشو از موبايلت پاك مي کنی...
مسيجاش ديليت مي شه...
به دوستات ميگي حق ندارين جلوم اسمشو بيارين
به خودت تلقین میکنی که فراموشش کردی
اما...
با جاي خاليش تو قلبت چيكار مي كنی؟؟
با اين همه تشابه اسمی چيكار مي كني ؟؟
با اهنگايي كه باهاش گوش ميكردي چيكار مي كني؟؟
وقتي غذايي كه دوس داره رو مي خوري و يادش میفتی چيكار مي كني؟؟..

وقتي ازت سراغشو مي گيرن چيكار مي كني ؟؟

وقتي تيكه كلامشو مي شنوي چيكار مي كني؟؟؟

25 / 11 / 1392 13:33 |- мя ѕнєяνιη -|

وای از اون روزی کــه

از دل نرود هــر آنکـه از دیده برفت …

-------------------------------

پزشکی قانونی میگفت : یخ زده …

مگر امکانش بود !؟

تیتر روزنامه فردا :

در گرمای داخل اتاقش ، خیره به نقطه ای ، جوانی یخ زد …

-------------------------------

اینجا عشـق قندیل می بندد با این واژه های یـخ زده …

نگفته بـودی دمای نبودنت زیر صفر اسـت …

24 / 11 / 1392 1:46 |- мя ѕнєяνιη -|

نام : كمال    

كلاس : دوم دبستان    

موزو انشا : عزدواج!   




هر وقت من يك كار خوب مي كنم مامانم به من مي گويد بزرگ كه شدي برايت يك زن خوب مي گيرم .  تا به حال من پنج تا كار خوب كرده ام و مامانم قول پنج تايش را به من داده است .
 حتمن ناسرادين شاه خيلي كارهاي خوب مي كرده كه مامانش به اندازه استاديوم آزادي برايش زن گرفته بود . ولي من مؤتقدم كه اصولن انسان بايد زن بگيرد تا آدم بشود ، چون بابايمان هميشه مي گويد مشكلات انسان را آدم مي كند . در عزدواج تواهم خيلي مهم است يعني دو طرف بايد به هم بخورند .
 مثلن من و ساناز دختر خاله مان خيلي به هم مي خوريم . از لهاز فكري هم دو طرف بايد به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فكر ندارد كه به من بخورد ولي مامانم مي گويد اين ساناز از تو بيشتر هاليش مي شود . در عزدواج سن و سال اصلن مهم نيست چه بسيار آدم هاي بزرگي بوده اند كه كارشان به تلاغ كشيده شده و چه بسيار آدم هاي كوچكي كه نكشيده شده. مهم اشق است !  اگر اشق باشد ديگر كسي از شوهرش سكه نمي خواهد و دايي مختار هم از زندان در مي آ
 من تا حالا كلي سكه جم كرده ام و مي خواهم همان اول قلكم را بشكنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم . مهريه و شير بلال هيچ كس را خوشبخت نمي كند . همين خرج هاي ازافي باعث مي شود كه زندگي سخت بشود و سر خرج عروسي دايي مختار با پدر خانومش حرفش بشود . دايي مختار مي گفت پدر خانومش چتر باز بود ... خوب شايد حقوق چتر بازي خيلي كم بوده كه نتوانسته خرج عروسي را بدهد
. البته من و ساناز تفافق كرده ايم كه بجاي شام عروسي چيپس و خلالي نمكي بدهيم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتي مي خوري خش خش هم مي كند ! اگر آدم زن خانه دار بگيرد خيلي بهتر است و گرنه آدم مجبور مي شود خودش خانه بگيرد. زن دايي مختار هم خانه دار نبود و دايي مختار مجبور شد يك زير زميني بگيرد. ميگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پايين! اما خانوم دايي مختار هم مي خواست برود بالا! حتمن از زير زميني مي ترسيد.
 ساناز هم از زير زميني مي ترسد براي همين هم برايش توي باغچه يك خانه درختي درست كردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شكست. از آن موقه خاله با من قهر است . قهر بهتر از دعواست. آدم وقتي قهر مي كند بعد آشتي مي كند ولي اگر دعوا كند بعد كتك كاري مي كند بعد خانومش مي رود دادگاه شكايت مي كند بعد مي آيند دايي مختار را مي برند زندان ! البته زندان آدم را مرد مي كند .
عزدواج هم آدم را مرد مي كند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خيلي بهتر است !

اين بود انشاي من

22 / 11 / 1392 12:45 |- мя ѕнєяνιη -|

می دانی با دو دست ِ آغوش باز بروی ...

با یک گلوی ِ بُغض بسته برگردی یعنی چه ... ؟

------------------------------------------

وقتــــــی نِـــصــــفــــہ شـــب يــــهـــويـــی بـــيـــدار بـــشـــی

و تــــا صُــــب آهـــنــگ گـــوش بــــدی ؛اون مـــوقـــســت حــــالــمـــو مـــيـــفـــهـــمــــی ):

------------------------------------------

منتـــظر هیــــچ دستی در هیــــچ جای این دنیــــا نبـــاش!

اشک هایت را با دست های خـــودت پــــاک کن...

که همه رهگـــــذرند...!
 
20 / 11 / 1392 20:26 |- мя ѕнєяνιη -|

18 / 11 / 1392 1:15 |- мя ѕнєяνιη -|

17 / 11 / 1392 1:48 |- мя ѕнєяνιη -|

16 / 11 / 1392 19:37 |- мя ѕнєяνιη -|

یه کم زیاده ولی فوق العادس

وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.

برید ادامه لطفا


ℭoη†iηuê
15 / 11 / 1392 22:37 |- мя ѕнєяνιη -|

عــطر ِ تَنت روي ِ پــيراهنـم مــانده ..
    امــروز بـويــيدَمَش عمــيق ِ عمــيق ِ!
    و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگين تر کردم!
    و به يــاد آوردم که ديـگر ، تـنـت سـهم ِ ديگري ست…
    و غمــت سـهم ِ مــن!

14 / 11 / 1392 21:21 |- мя ѕнєяνιη -|

دلم تنگ شده برا روزایی که:


شبا اس میدادی" مال خودمی "


روزا بیست بار اس میدادی" دوست دارم "


ولی قهر میکردم،قبل از اینکه بخوابی اس میدادی" آشتی نکردیمااااااا "


" هنوز قهری "
دلم تنگ شده لعنتی . . .

14 / 11 / 1392 21:20 |- мя ѕнєяνιη -|

عشق من . . .

گاهي مرا ياد کن . . .من همانم که اگر ساعتي از من بي خبر بودي آسمان را به زمين ميدوختي لعنتي . . .

يادت هست  . . .؟؟؟

------------------------------------------

 

 

 

ميداني رفيق . . .

 


وقتي نخواستنت…

آروم بکش کنار …

غم انگيز است اگر تو را نخواهد

مسخره است اگر نفهمي

احمقانه است اگر اصرار کني . . .

 

------------------------------------------

 

حرفت که می شود با خنده می گویم :

 

 

 

یادش بخیر فراموشش کردم...

 

 

 

اما نمیدانند هنوز هم وقتی کسی اشتباه تماس میگیرد...

 

 

 

سست میشوم که نکند تو باشی ...

 

------------------------------------------

 

 

 

14 / 11 / 1392 21:18 |- мя ѕнєяνιη -|

خیلـی وقتـه دلـم تنـگ شـده واسـه کسـی کـه بـهش بـگم :

7 صبـح اگـه بیـدار بـودی بیـدارم کـن .

اگـه رفتـم پـشت خطش قـطع کنـه و بـگه: جونـم ..

اگـه بـاهاش قـرار گذاشتـم زودتـر از مـن بیـاد ..

یواشکـی از تـلفن خونـه بزنـگه بــهم ..

دوستاشـو بپیچونـه بـخاطر مـن .

مـنو بـا تنــهاییام تنــها نـذاره ..

خیلـی وقتـه دلـم تنـگ شـده .. .

12 / 11 / 1392 21:28 |- мя ѕнєяνιη -|

+لــعنت ب ِ بعضی آهنگـــآ...

ب ِ بعضی خــیـآبونـــا ... ب ِ بعضی حـــرفـآ ...

لعـــنتیـآ آدم و میــبرن ب ِ روزـآیی ک ِ وـآسه از بین بــُردنش تو ذهنـت

  ویرون شـُدی!

 

12 / 11 / 1392 21:21 |- мя ѕнєяνιη -|

 

دیـگــر چـیـزے مــرا بــہ تـ[]ـو نـمـے رســانــد

نـہ ایــטּ
جــاده هــا

نـہ ایــטּ
مـاشـیــטּ هــا

نـہ ایــטּ
اتـوبــوس هــا

و نـہ ایــטּ پـاهــاے بـے פֿــاصــیـتــҐ (!)

قــبـلـاً یـڪ دلـتـنـگـے ڪـوچــڪ هــҐ

مــرا بــہ تـ[]ـو مـے رســانــد . . .

12 / 11 / 1392 20:48 |- мя ѕнєяνιη -|

هر روز صبــح


یه عالمه گلوله کاغذی ...!

متـــنــــفرماز دستــمالهای کاغذی گلوله شده ...

 

که هر روز صبــح بهم یادآوری میکنن که

 

دیــشب چقدر  اشـــکـــــ  ریختم... !!!!

 

12 / 11 / 1392 20:47 |- мя ѕнєяνιη -|

9 / 11 / 1392 1:30 |- мя ѕнєяνιη -|

9 / 11 / 1392 1:29 |- мя ѕнєяνιη -|

رد پاهــــایم را پاک میکنـــم
به کسی نگویید من روزی در این دنیـــا بودم
خــــ♥ـــــدایا میشود استعـــــفا دهم؟کم آوردم

----------------------------------------------

حس میکنـے مرב شـבے؟ مرב بوבטּ بـﮧ گریـﮧ نکرבטּ نیستــــ !


مرב بوבטּ بـﮧ گریـﮧ ننـבاختــنــه !!

----------------------------------------------

به پشت سرم نگاه می کنم

شاید هنوز کسی مرا دوست داشته باشد.

اما افسوس...

همه با کاسه ای آب به دست منتظر رفتن من هستند.

 

9 / 11 / 1392 1:27 |- мя ѕнєяνιη -|

мя ѕнєяνιη

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد